اختصاصی پایگاه خبری فضای نو : رسانه تخصصی طراحی داخلی
علی شامس
آرشیتکت B.Sc.; M.Sc.; A.M.Sc.
آتلیه معماری کانتکست
عضو مرکز انرژی و منابع دانشگاه نیوکسل استرالیا
عضو جامعه نویسندگان و منتقدان معماری ایران
عضو ارشد سازمان نظام مهندسی ساختمان
پرده ی نخست:
دیدن سلطان صاحب قران نشسته بر صندلی و میرزاآقاخان نوریِ زانوزده در برابر پادشاه، و میز و گلدان و دیوار پشت سر – در رقم محمد حسن افشار – در حکم بیانیهی ورود طراحی داخلی به ایران است: سنت در برابر تجدد زانو زده است.
پرده ی دویم:
اصل، پناه بردن به «جا» ست. انسان ایرانیِ گرفتارِ اقلیمِ فلات مرکزی، به «کَند»ی در میان عنصر نرم گلی پناه برد. جایی در حکم کَند در بستر ژوراسیک و بافتی گلین که در نتیجهی تعدیل اقلیم بتواند به کژپندارهای از اقلیم خنکِ پرآبِ شاد بپردازد. کژپندارهای با بازی سایهها و کمی رنگِ در یوغ کبالت و مس بستر… آن هم به شرط ثروت و مکنت. معماری زیستی ایرانی، معماری داخلیست: معماری کَند. جایی برای بیان معماری ندارد. امکانی ندارد. بیرون ندارد. حجم منفرد ندارد. همه چیز در درون است. بافت هم حاصل اجتماع این سلولهاست و بیرون فقط حاصل تصادف است. معماری از بیرون وجود ندارد. دورنمای بافت از بیرون شبیه به ساختوارهها کلونی موریانههاست: یک توده با حفرههایی احتمال و برآمدگیهای گاه به گاه. سخن از معماری داخلی این معماری درونی، بیشتر جذابیتی توپولوژیک است. درونِ درون چیست؟ یک ماتریوشکا؟ برای انسان ایرانی، درون، ادامهی واحهی بیرون بود. خُرداقلیم به واسطهی توهم آب و سبزی – اگر ثروتی بود – تا فرش و سقف و احتمالا نور شیشهها به درونتر بسط مییافت.
پرده ی سِیُم:
طراحی داخلی، حاصل و نتیجهی ثروت است. طراحی داخلی غار دوشه، مشخصا حاصل ثروت منجر به فرصت بوده است. با امکان سفر شازدههای قاجاری و اشراف به افرنگ، انسان ایرانی متوجه امکان وجود بیرون شد. او متوجه شد که نسبتی میان درون و بیرون وجود دارد. اولین سلولهای منفرد زیستی در بستری قابل گزینش به وجود آمدند. سلطان ابن سلطان، برای سفر خارجی مشق تناول با کارد و چنگال در پشت میز کردند. مرز میان درون و بیرون هم به واسطهی جدارهای مشخص واضح میشد. درون، الزاما ادامهی بیرون نبود. چشمانداز و زاویهی دید و مقیاس زیست مهم شد. انسان ایرانی با اکسسوارات مواجه شد. قاهره، دمشق، بیروت، قسطنطنیه و بمبئی الگوی تلفیقی غنیای بودند. وآنگه انقلاب مشروطه و مدرنیتهی ایرانی به در خانههای ایرانی میرسد. عناصر مستظرفه و صنایع دکوراتیو مورد اقبال عموم قرار میگیرند. نقاشی و تابلو و ظروف، سفارشی میشوند. مبلمان اتریش و نمسا و فرانس و انگلیس با کاتالوگ خریداری میشوند. گل شمعدانی از اروپا وارد اتفاقی با عنوان «عکس خانوادگی» میشود. محیطِ داخل برای انسان ایرانی بازتعریف میشود.
پرده ی چهارم:
آغاز سده ی چهاردهم و خیابان، بلوار، کوی، پلاک، تیر برق و تلفن، کفسازی، گاراژ، میدان، مجسمه، آبسطحی، درمانگاه و بیمارستان، اداره، شهربانی، دادگستری، دارایی، باغ ملی، پست، مشاهیر و آثار و مفاخر ملی، رستوران، دفتر کار، مغازه، ویترین، چاپخانه، کافه، آرایشگاه، تابلو، بانک، آبنما، بستنیفروشی، رادیو، موزه، کتابخانه، روزنامه، مطب، کودکستان، آتشنشانی، دبستان، اداره کل اصلاح نژاد اسب، دبیرستان، نوشگاه، باشگاه افسران، ژیمنازیوم، پرورشگاه، کلاب، هنرستان، هتل، کفشفروشی، خیاطی، مبلمان شهری، تاکسی، فرودگاه… ! و این در حالیست که مدیران و دستاندرکاران کاملا با کارکرد و چیستی این مسائل آشنا هستند. فنر فشردهی ایران در طول تاریخ، بار دیگر و این بار در درون ماشینی کارآمد رها شده است. انسان ایرانی متوجه دوگانهی «جا» شده است: داخل و خارج.
با بازشدن پای تجارت خارجی به موازات بالارفتن رفاه عمومی، میز، صندلی، چراغ، ساعت، کتخواب، رادیو، یخچال، تلفن و ساعت موجب شدند تا جدارههای درونی معنایی کاربردی بیابند. بازگشت محصلان و ورود مجلات غربی و همت ستودنی ارمنیان ایرانی، فیوژنی درخشان از زندگی معاصر اروپایی و قدمت ایرانی ایجاد کرد. معماری، عصر درخشان خود را تجربه میکند: فیوژن ایرانی-جهانی در بهترین مسیر تجربه است. معماران در کنار شرکتهای مشاور بینالمللی، به تجربیاتی ناب دست مییابند. مبلمان اروپایی و آمریکایی و البته کیفیت عالی ایرانیساز وارد خانهها شد. تلاش مستمر برای پرورش ذوق عامه به بار نشسته بود. حتی طبقهی فرودست هم متوجه چیزی نو شده بود. مارکهای ایرانی در کنار مارکهای باکیفیت جهانی، دیاپازونوار با سلیقهی رو به رشد در تعامل بودند. انسان ایرانی مفهوم طراحی داخلی را درک کرد. کار به متخصصان بلد و تربیتشدهی آکادمیک سپرده میشد. «سواد» با چنان «تجمل و جلالتی» «قاضی نشست» که نمیشد در حرمش کاری جز خوب انجام داد.
پرده ی پنجم:
ایست بازرسی!
پرده ی ششم:
معماری داخلی و خارجی در نبود رهیافتی مشخص به سوی تبدیل شدن به مضحکهای از ساختوارههای اینستاگرامی و برداشتهای مبتذل شخصی از کاری به شدت تخصصی، میرود. در نبود مدیریت متخصص و آشنا به فرهنگ ایران و جهان، در نبود تخصص و سواد در میان خیل عظیم اصحاب مدارک کُتُوخانهای و کافهای معماری، جوایز زرد همگانی، بلاهت نهادهای “هافض” فرهنگ و ذوق عامه و شهر و معماری، قهقرای سلیقه عمومی، آز و طمع سیریناپذیر، قشریگری و ابتذال عمومی، فساد بوروکراتیک، و ادبار خودبزرگبینی، حرفه فقط در ژنوم قلیلی باقیست. کیفیت به طور سیستماتیک تنبیه و حذف میشود: حتی در کپی کردنها و البته در آکادمی. ژوریها، شهر به شهر جایزه میپاشند و دورفهای صاحب عنوان عکس میگیرند. شهرها پُرَند از زامبیهای طراح داخلی و معماران از «صفر تا صدِ» نابلد بدنساز و پرکرشمه. به قول همایونی مظفرالدین شاهِ جناب حاتمی: همه چیزمان به همه چیزمان میآید.